نیستی

اصلا به روی خودم هم نمی آورم که
                 
          نیستی
هر روز صبح شمارت را میگیرم
زنی میگوید؛دستگاه مشترک.....

      حرفش را قطع میکنم
  صدایت چرا انقدر عوض شده عزیزم...

خوبی سرما که نخورده ای ....
می دانی دلم چقدر برایت تنگ شده است...

چند ثانیه ای سکوت میکنم
من هم خوبم ، مزاحمت نمی شوم
اصلا به روی خودم هم نمی اورم که 
    
             نیستی

دروغ

نگران نباش
حال من خوب است
بزرگ شده ام...
دیگر آنقدر کوچک نیستم که در دلتنگی هایم گم شوم
آموخته ام
که این فاصله هایی کوتاه  بین لبخند و اشک
نامش زندگیست...
آموخته ام 
که دیگر دلم برای نبودنت تنگ نشود
راستی
بهتر از قبل دروغ میگویم...
حال من خوب است
خوب خوب........

بود یعنی

بود...
تلخ ترین کلمه ای که میشناسم
کلمه ای برای ترجمه ی تمام حسرت دنیا...
بود یعنی
          "دیگر نیست"
یعنی تو ماندی حجم سنگین تنهایی
یعنی صدای که دیگر نخواهی شنید...
بود یعنی
          تمام هست هایی که نیست شد....
یعنی یک جای خالی 
بود یعنی
دیگرنیست.........

عینک و دنیای یک رنگ خودم

گفتند ؛ عینک سیاهت را بردار
دنیا پراز زیبایست.....
عینکم را برداشتم
وحشت کردم از هیاهوی رنگها
آدمها هزار رنگ میشوند...!!!
عینکم را بدهید
میخواهم به دنیای یک رنگم پناه ببرم
....

زمین است دیگر

اینجازمین.....

عصر آدمهای بی احساس است ؛

خوب باشی  بد تفسیرت   می کنند

بد باشی  مریض میدانند

حق انتخاب  را خودشان 

.....خریده اند